ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

آخیش راحت شدم

سلام به دوستان گلم. باید بگم که تقریبا 90% کارهام تموم شده و اثاث کشی با موفقیت انجام شد و رفتیم خونه جدید. هر چند یه مقدار ریزه کاری ها مونده که مامانهای گل بهتر می دونن که باید کم کم انجام بشه. ارمیای عسلم هم خوب به مامان کمک کرده.   برای مامان ( تی یا طی ) نمی دونم کدوم درسته  می کشید و خونه رو تمیز می کرد. عکس زیاد گرفتم ولی نمی دونم این کابل دوربین رو کجا گذاشتم که پیداش نمی کنم و نمی تونم عکس ها رو بریزم توی کامپیوتر و ازشون استفاده کنم. ولی به محض پیدا کردنش حتما می گذارم تا ببینین این کولوچه قند عسل چه کمک ها که نکرده!!! آخ جون فردا روز آخر کاریه و البته شنبه و یکشنبه رو هممون داریم به قول معروف جیم میشی...
23 اسفند 1390

خاله لیلا

سلام مامانم. خوبی؟ الان که این مطلب رو برات می نویسم خیلی خوشحالم. یه روز که بزرگ شدی و خوندی دلم می خواد خاله ها رو الگو قرار بدی و مثل اونها توی مدارج عالی پیشرفت کنی و دل مامان رو شاد کنی. خاله لیلای عزیز ( مامان سارا و علی ) پایان نامه دکتــــــــــراش تموم شده و باید بره فرانـــــــــــــــسه سمینار بده. چند هفته ای بود که دنبال کارهاش بود و نگران از این بود که به خاطر یه سری مسائل که البته مربوط به خودش نمی شد ، نتونه از کشور خارج بشه ولی خدا شکر که مشکلی نبود و روز 13 فروردین پرواز داره و عازم می شه. باید بگم که خاله لیلا یکی از المپـــــــــــــــیادی های ریـــــــــــــــــاضی بوده و از جشنواره خوارزمـــــــی جایزه گ...
22 اسفند 1390

عید در راهه

این روزها سرم خیـــــــــــــــــــلی شلوغه، آخه داریم اثاث کشی می کنیم ، از وقتی که می رسم خونه نهار خورده و نخورده مشغول جمع کردن و شستن و بسته بندی و ... فکرشو بکنین دم عید چقدر سخته مخصوصا این ووروجکمون هم سرما بخوره و تازه مهربونیش گل کنه و هر چیزی که می خوره نصفش رو هم دهن مامان کنه و یا باز هم با مهربونی هر چه تمام تر صورتش رو بچسبونه به ماما ن و بعد هم یه عطسه جانانه توی صورت مامان و مامان بیچاره هم توی این هاگیر و واگیر سرما بخوره و ...     خلاصه که از طرفی خوشحالم می ریم توی خونه نو و تازه ساخت ولی می ترسم تالحظه سال تحویل همچنان مشغول چیدن اثاثیه باشیم. هنوز خرید عیدمون رو هم نکردیم. چــــــــــــ...
17 اسفند 1390

امان از دست این گل پسر

میدونین چه کار کرده ؟ مداد مامان رو برداشته و ... اینجا هم خونه عمه بزرگه ست . نمی دونم چرا انقدر از استخون مرغ خوشش میاد. مامان امیر حسین جان  ( وبلاگ سام من امیر حسین ) پیشنهاد کرده بود که بریم یه پیتزا فروشی   که تعریفشو کرده بود و ما هم آدرس گرفتیم و رفتیم. ماست هاش واقعا خوشمزه بود. یه پیتزا فروشی ارمنی بود و خیلی هم مهربون بودن و همش با ارمیا دالی بازی می کردن و آخر سر هم یه آب نبات چوبی دادن به ارمیا. وای از دست این گل پسر. دیشب داشتم با خواهر گلم یعنی مامان پرهام صحبت می کردم. بعد از خداحافظی وقتی که خواستم گوشی رو قطع کنم ، ارمیا اشاره کرد که گوشی تلفن رو بدم بهش تا بازی کنه. من هم با ...
9 اسفند 1390

کفش جدید مبارک

  بلـــــــــــــه. دیگه این کولوچه ما داره تاتی می کنه و باید مستقل می شد و دیگه بغـــــــــــل نداریم. بنابراین من و بابایی رفتیم یه جفت کتونی راحت براش بگیریم تا وقتی می ریم بیرون راه بره و عادت کنه. خلاصه رفتیم و خریدیم و همون جا هم پاش کردیم. ارمیا هم از ذوقش پاساژ را سیر و سیاحت می کرد و ما هم به دنبالش. گاهی هم از حولش تند می کرد و هنوز راه نیوفتاده بدو بدو می کرد و نقش بر زمین میشد و سعی می کرد دوباره بلند شه. یه نی نی هم پیدا کرده بود و داشت باهاش گپ می زد. دست بردار هم نبود. خلاصه رضایت داد و بای بای کرد و راه افتاد. از اونجا هم رفتیم خونه عزیز تا ببینه . عزیز هم از خوشحالی می گفت وای ارمیا من خو...
6 اسفند 1390
1